حکومت کردن (دَ) فرماندهی کردن، داوری کردن: کسان حکومت باطل کنند و پندارند که حکم را همه وقتی ملازم است نفاذ. سعدی. ، سلطنت کردن ادامه... فرماندهی کردن، داوری کردن: کسان حکومت باطل کنند و پندارند که حکم را همه وقتی ملازم است نفاذ. سعدی. ، سلطنت کردن لغت نامه دهخدا
حکومت کردن حکم راندن، حکم روایی کردن، فرمان راندن، فرمان روایی کردن ادامه... حکم راندن، حکم روایی کردن، فرمان راندن، فرمان روایی کردن فرهنگ واژه مترادف متضاد
حکومت کردنحُکومَت کَردَن gouverner, régner ادامه... gouverner, régner تصویر حکومت کردن دیکشنری فارسی به فرانسوی
حکومت کردنحُکومَت کَردَن حکومت کرنا , حکومت کرنا ادامه... حکومت کرنا , حکومت کرنا تصویر حکومت کردن دیکشنری فارسی به اردو
حکومت کردنحُکومَت کَردَن yönetmek, hüküm sürmek ادامه... yönetmek, hüküm sürmek تصویر حکومت کردن دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
حکومت کردنحُکومَت کَردَن gobernar, reinar ادامه... gobernar, reinar تصویر حکومت کردن دیکشنری فارسی به اسپانیایی
حکومت کردنحُکومَت کَردَن regieren, herrschen ادامه... regieren, herrschen تصویر حکومت کردن دیکشنری فارسی به آلمانی
حکومت کردنحُکومَت کَردَن керувати , панувати ادامه... керувати , панувати تصویر حکومت کردن دیکشنری فارسی به اوکراینی
حکومت کردنحُکومَت کَردَن rządzić, panować ادامه... rządzić, panować تصویر حکومت کردن دیکشنری فارسی به لهستانی
حکومت کردنحُکومَت کَردَن governar, reinar ادامه... governar, reinar تصویر حکومت کردن دیکشنری فارسی به پرتغالی
حکومت کردنحُکومَت کَردَن governare, regnare ادامه... governare, regnare تصویر حکومت کردن دیکشنری فارسی به ایتالیایی
حکومت کردنحُکومَت کَردَن regeren, heersen ادامه... regeren, heersen تصویر حکومت کردن دیکشنری فارسی به هلندی
حکومت کردنحُکومَت کَردَن ปกครอง , ครองอำนาจ ادامه... ปกครอง , ครองอำนาจ تصویر حکومت کردن دیکشنری فارسی به تایلندی
حکومت کردنحُکومَت کَردَن शासित करना , राज्य करना ادامه... शासित करना , राज्य करना تصویر حکومت کردن دیکشنری فارسی به هندی
حکومت کردنحُکومَت کَردَن לשלוט , לשלטון ادامه... לשלוט , לשלטון تصویر حکومت کردن دیکشنری فارسی به عبری